بسم رب الزینب
عمه جان تمام شد . سال های سختی و عذاب دیگر تمام شد .
آسمان ! آغوشی که سال های رنج و غصه را در آن می گریستی شکست .
امشب او رفت .
زمین ! دامنی که سرت را رویش می گذاشتی و لب بر می چیدی از این همه بی رحمی و می لرزیدی از فرط غربت .
چاه ! دختر پدری که سال ها با تو نجوا می کرد.
میخ ! فرزند مادری که سینه اش را شکافتی .
تشت ! خواهر صاحب جگرهای پاره پاره شده ی درونت .
نیزه ! خواهر برادری که روی تو قرآن می خواند.
رقیه جان ! خواهر پدرت که سپر تو بود در برابر شمشیرها.
عباس جان ! خواهرت که از چشمان پرفروغش نیرو می گرفتی .
حسین جان ! مادرت در فراق مادر و پدرت در فراق پدر ، کسی که سپاهیانت را برای یاری تو سفارش می کرد .
مصیبت ها ! دلی که به اندازه یک عمر که نه به وسعت آفرینش در آن لانه کردید . حرم أمن خدا را شرحه شرحه کردید .
تسلای آسمان و زمین و رقیه و عباس و حسین رفتی و عالم را بهت زده کردی .
ازبیابان خشک و سوزان دنیا با لبانی ترک خورده وچشمانی اشک باربه سمت یار شتافتی و چه زیبا در آغوشش آرام گرفتی .
و امشب مولاست که تسلای دل کائنات است وامشب کمر اوست که بازهم خمیده تر می شود .
اللهم عجل لولیک الفرج وأید قائدنا الخامنه ای