سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم رب الزینب

عمه جان تمام شد . سال های سختی و عذاب دیگر تمام شد .

آسمان ! آغوشی که سال های رنج و غصه را در آن می گریستی شکست .

امشب او رفت .

زمین ! دامنی که سرت را رویش می گذاشتی و لب بر می چیدی از این همه بی رحمی و می لرزیدی از فرط غربت .

چاه ! دختر پدری که سال ها با تو نجوا می کرد.

میخ ! فرزند مادری که سینه اش را شکافتی .

تشت ! خواهر صاحب جگرهای پاره پاره شده ی درونت .

نیزه ! خواهر برادری که روی تو قرآن می خواند.

رقیه جان ! خواهر پدرت که سپر تو بود در برابر شمشیرها.

عباس جان ! خواهرت که از چشمان پرفروغش نیرو می گرفتی .

حسین جان ! مادرت در فراق مادر و پدرت در فراق پدر ، کسی که سپاهیانت را برای یاری تو سفارش می کرد .

مصیبت ها !  دلی که به اندازه یک عمر که نه به وسعت آفرینش در آن لانه کردید . حرم أمن خدا را شرحه شرحه کردید .

تسلای آسمان و زمین و رقیه و عباس و حسین رفتی و عالم را بهت زده کردی .

ازبیابان خشک و سوزان دنیا با لبانی ترک خورده وچشمانی اشک باربه سمت یار شتافتی و چه زیبا در آغوشش آرام گرفتی .

و امشب مولاست که تسلای دل کائنات است وامشب کمر اوست که بازهم خمیده تر می شود .

اللهم عجل لولیک الفرج وأید قائدنا الخامنه ای

 

 

 


نوشته شده در  دوشنبه 86/5/8ساعت  12:46 صبح  توسط نورالهدی 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یا علی
کشف یک ترکش جدید!
همان یک‏ِ جاودانه
پدرم چو دریاست!
آغازم می کنی؟
امان از واحد!
طعم خاک
ریحانه‏ام
[عناوین آرشیوشده]