سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا آخر الآخرین

   الان که دارم این حرف ها را برایت می زنم چیزی در گلویم سنگینی می کند، چیزی مثل یک هسته خرما.

تو قبول داری که همیشه همه چیز طبق برنامه ریزی‌ات پیش نمی رود، مگر نه؟ من هم قبول دارم. آن قدر قبول دارم که دیگر مثل آن اوایل بی قراری نمی کنم. یادش که به خیر نه! زمانی بود که وقتی به برنامه هایم نمی رسیدم زمین و زمان را به هم می دوختم، گاهی با مساله حدود دو سال کلنجار می رفتم. ولی دیگر یاد گرفتم؛ رسم زندگی را. یاد گرفتم من قرار است عبد باشم و نه سلطان. ولی باز هم ادای سلاطین را درآوردم.

     هیچ قصد لوس بازی و این حرف ها را ندارم، می خواهم قضیه را یک سره کنم. می شد وبلاگ را واگذار کنم. حذفش کنم. چند وقتی ننویسم. ولی هیچ کدام را قبول ندارم. بهترین راه همین است که تکلیفم را با تو و خودم روشن کنم. مرگ یک بار، شیون هم یک بار. روزهای سرد و گرمی را با هم چشیدیم. از همه تان چیزهای خوبی یاد گرفتم. همه تان را به خدا می سپارم. با تمام وجود خواهش می کنم اگر حقی بر گردنم داری بگو تا تصفیه کنم. به اندازه‌ی کافی پرونده ام سیاه هست. پس تو را به بهترین کس‌ت نگذار تیره تر شود. دلم برای تک تکتان تنگ می شود.

 

یا علی

 

* تا 5 روز صبر می کنم تا بیایی و بگویی؛ هر دلخوری و ناراحتی را که از من به دلت نشسته. تمام شدن این مدت برای من این معنا را دارد که بخشیده ای.

*این وبلاگ را به خدا می سپارم ولی سعی می کنم نوشتن را ادامه دهم.

*نظرات خصوصی خواهد ماند.

*یا علی


نوشته شده در  شنبه 87/5/5ساعت  11:18 عصر  توسط نورالهدی 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یا علی
کشف یک ترکش جدید!
همان یک‏ِ جاودانه
پدرم چو دریاست!
آغازم می کنی؟
امان از واحد!
طعم خاک
ریحانه‏ام
[عناوین آرشیوشده]