به گمانم 3 یا 4 ساعت بعد از رونمایی -بعد از 3 یا 4 سال انتظار- بیوتن امیرخانی را شروع کردم به خواندن. وقتی شنیدم آخرین رمان آقای رضا امیرخانی نمایشگاه امسال به بازار می آید، خدا خدا می کردم که بتوانم بروم؛ به تبعش بخرم و باز هم به تبعش بخوانمش. ولی انتشاراتش را نمی دانستم، فقط شنیده بودم منتشرین زیادی سر و دست شکستند تا بتوانند بیوتن را به نام خودشان بزنند.
بگذریم از این که اول جواز نشر به کتاب داده نشد و با پیگیری، خود شخص وزیر دستور جواز نشر را دادند. بین غرفه ها می چرخیدم که یاد نیستان افتادم، با خوشحالی سمت بچه های با صفایش رفتم. آن ها گفتند که نشرعلم بیوتن را چاپ کرده. چرا نشر علمش را نفهمیدم- اصلا مگر اعتبار کتاب به ناشرش هست؟!- جوانان زیادی جلوی غرفه بودند و همه خواهان بیوتن!
از آن همه کتاب یکی هم نصیب ما شد. نثر کتاب به من او خیلی نزدیک هست، فقط به جای خانی آباد، در امریکا سیر می کنی! شخصیت اصلی هم ارمیاست. هنوز رابطه ی ما بقی کتاب ها را پیدا نکرده ام -اگر رابطه ای برقرار باشد!-. بیشتر برایت نمی گویم که بعد نگویی: اَه! کتاب را سوزاندی!
تو هم بخوانش.
*بیوتن را بی وطن بخوان! این که چرا سر ِ هم شده و چرا دسته به نقطه تبدیل شده است را هنوز نفهمیده ام! شاید فقط تلفظش مثل بی وطن هست، فقط تلفظ!
**خیلی وقت است بروز نکرده ام؟ درگیر یک نوآوری بودم اگر کم می آمدم، تو کاری برای مبارزه شروع نکردی؟