سلام. نورالهدي!!!
بي خوابي زده بود به سرم. پا شدم و چندجا سرك كشيدم، ب مثل باران، دل نوشته هاي يك هاجر، .... و آخرش به اينجا رسيدم. من كه نمي دونم چرا و يعني چي نوشتي... سرت به كجا خورد و چه جوري خورد و ...
نمي دونم. فقط ميدونم كه خوابم رو از چشام گرفتي و هق هق خفيف و لرزش شونه هام كه فكرنمي كنم حالا حالاها دست از سرم بردارن، نتيجه سر زدن به تو بود.
عجب كاري كردي با دل زخمي ما...
خانه ام آتش گرفته است آتشي پر دود...