تنها ...
تمام حرفت را بي چون و چرا قبول دارم ...
اين روز ها عاشقي را فراموش كرده ايم عزيز ! اگر نه شرممان مي آمد از قصه ي تكراري نمك خوردن و نمكدان شكستن ... پدر ...
حقا كه نورالهدي هستي
برگشتم.!
التماس دعا
سلام
بعد مي گيم چرا آقامون نمي ياد...!مگه با اين وضع مي شه يار واقعي پيدا كرد...؟
خدايا كمكمون كن...!
دلم برات تنگ مي شه!زود زود نيستي...؟
يا حق
هو الشهيد ...
شبهاي 5 شنبه ... بي هوا مي خنديم و غيبت مي كنيم و الكي خوشيم و هيچ به يادمان نيست گوشه اي ... پرونده اي ... دلشكسته اي ...
امان از هجر بي پايان مهدي ...
غروب جمعه و هجران مهدي ...
امان از آن زماني كه بيفتد ...
به روي نامه ام چشمان مهدي ...
دلش مي گيرد و با چشم گريان ...
بگويد اين هم از ياران مهدي ...
هوالحق
غروب هاي جمعه غمگين تر و دلگير تر مي شود ، در گوشه اي پدري نشسته است و اعمال فرزندش را مي بيند!
اين روزها مات بي غيرتيم ..بي غيرتي خودم...
يادت نره دعا كني ها ..نميدونم چرا الان ارتباطمون قطع شد... من ميگرفتم اما از من به تو چيز نمي رسيد... التماس دعا شديد شديد شديد
خوش به سعادتت