سلام عسلي من الان كه مي نويسم پرده اي از اشك حجاب ، چشمانم شده است و دردي عميق تا عمق جانم نفوذ كرده است ديروزظهر سر سجاده به او گفتم كه چگونه مي توانم دل از اين دنياي حقيقي بكنم در حالي كه چنين به اين دنياي مجازي دل بسته ام ؟ گوشه ي كلبه ام نوشته بودم" به كلك بهار وابسته شدم و همه را دوست دارم" به اين مسئله مدت ها بود كه پي برده بودم اما عمقش را الان درك مي كنم.عسلي نازم اگر دست ستمگر باد گل ها را پرپر مي كند تقصير گل چيست؟اگر آفت آلودگي و پليدي ، ثمره ي تلاش باغبان را نابود مي كند گناه باغبان چيست؟تا زشتي و پليدي نباشه زيبايي ها، زيبا نميشند اين رسم طبيعت است .به داداش حسن(صادقانه با خواهرم) گفته بودم كه حجاب بدون بينش و شعور كافي نيست حجاب مخصوص زنان نيست گفته بودم كه حتي با حجاب ها هم امنيت ندارند و داشتن حجاب مشكلي از بيمار دلان حل نمي كند چه حجابي بالا تر از اين خلوت ، كه از نظر فيزيكي ، نامرئي نامرئي هستيم ؛ فرهنگ بايد عوض شود و زن بايد داراي جايگاه و منزلت خاص خود شود نه فقط در كلام نه فقط در كلام نه فقط در كلام .................................... با خودم ميگم اگه بعضي خانم ها جايگاه خودشون را پيدا مي كردند و شان و منزلت خودشون رادرك مي كردند همه به آتش اونا نمي سوختند ................. بذار سكوت كنم عسلي ............. اينا براي شما كلمه و واژه اند اما براي من سوز و آه و درده ، براي مني كه مغز استخوانم سوخته و كسي چه مي داند كه اين سوختن يعني چه؟؟؟ خانه از پاي بست ويران است خواجه چرا در بند نقش ايوان است ؟؟عسلي من پوتين هاي خاكي را دوست مي داشتيم و هواي دوست در سرمان بود و دلامون دريايي از پاكي ها بود و صدف هاش گوهري از نجابت در دل داشت و جوهره ي (ذات ) خودنوشتمون رنگ خدايي داشت .... اما دنيا تركيبي ازتضاد هاست كه دائم با هم در ستيزند ؛ كه مسلما محل پيكارشان ، زيبايي ترين صحنه ها را مي آفريند .به ساحل زيبا كه صحنه ي كارزار اقيانوس و خشكي است نگاه كن ، فلق و شفقي كه صحنه ي نبرد تاريكي و روشنايي است وحاصل نبرد ماه و خورشيد نيز خسوف .حتي صحنه ي كارزار پاكي و پليدي نيز زيباست . امروز اين جا نيز محل جنگ است كه حاصل آن، احساس عميقي است كه در دلامون به وجود آمده . به جرم كدامين گناه بايد در پستوي خانه اش بخزد؟ اكنون كه در اين پستو مي نويسد نيز امنيت ندارد . چرا يك زن نبايد در يك دنياي مجازي امنيت داشته باشد حتي درجايي كه ، كسي نمي تواند رنگ رخسارش را ببيند و صداي ظريفش را بشنود .( مثل دنياي نت ) اومده بودم كه بگم ديوار زن ها خيلي كوتاهه ، كجا مي تونه دم بزنه، كه كسي باورش كند، كسي بفهمدش ..............دلم به سوزبان خوش بود كه مواظب مسير قطاره ، دلم به فانوس دريا خوش بود كه همه را به سمت خودش مي كشد اما افسوس ..............................ديگه نمي تونم برگردم به شعور و شخصيتم توهين شده ، شان و منزلتم به خطر افتاده ؛ اون هم براي من ، بهار مغروري كه عمري اجازه نداد كسي به شخصيتش توهين كنه ، به من گفتند نبايد صورت مسئله را پاك كني ولي صورت مسئله اي كه غلط است بايد پاك شود. ترس چيز خوبيه بايد ترسيد از سگ هار ، ديوار شكسته اكنون تنها نگراني من به عنوان يه مادر و يه خواهر مشفق ،براي ديگران است ،باقي كساني كه هستند و خطر در كمين آن هاست .........دلواپسم عسلي ، نگرانم نگرانم نگرانم نگرانم فالله خير حافظا و هو الرحم الراحمين