سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام آشنا

یادت می آید ؟...آن روزها ...قراری نا گفته بر لب و آشنا بر دل گذاشتیم ؟...

گفته بودیم حال که می خواهیم راهمان را آغاز کنیم ...بیاییم با سید علی ، تا فتح قدس و مکه دوشادوش یکدیگر مبارزه کنیم و از پای ننشینیم ...

همچون صخره هایی محکم در برابر امواج متلاطم دریا ها مقاومت کنیم و انتظار را به صبح ظهور برسانیم ...

عاشقانه ، دم مسیحایی را حس کنیم و گل های وجودمان را با طراوت نگه داریم....

آینه هایی زلال گردیم و عیب هامان را صمیمانه به یک دیگر هدیه کنیم...

نقدهامان را نه آنقدر شیرین کنیم که دل ها را بزند و نه آنقدر ترش که اشک به چشمان آورد ...

در ضحی (روشنایی روز ) عرش را پیاده طی کنیم و سلسبیل را گوارای وجودمان گردانیم...

کلبه هامان را آکنده از عطر حضور شهید شریفی ها کنیم و شفاعتشان را گدایی...

ولی ...ولی...چه شد؟...چه کسی با هم بودنمان را تاب بر نیامد؟...

چه چیز آنقدر شهیده را خسته کرد که حتی رمقی برایش نماند که خصته را خسته بنویسد ؟...آن همه عرصه را برایش تنگ کرد که قلم ریز پَر !! سر دهد؟...

آن قدر دل بهاری بهار را رنجاند که کلک آرامش را ، مأمن خودش و ما را به رودهای جاری بسپارد و بر قلّه های دل تنگی آخرین نغمه را بسراید؟...

کجا را اشتباه آمدیم ؟...قرمز و سبز کدام راهنما را درست تشخیص ندادیم؟...سوزنبان حواسش بود که قطاری سهمگین در راه است ؟...

اگر پوتین هامان را همین طور خاکی دوست می داشتیم ....اگر همیشه هوای دوست در سرمان می بود ...اگر دل هامان را دریایی نگه می داشتیم ...اگر به خودنوشت هامان رنگ و بوی الهی می دادیم ...اگر زیر آسمان خدا ، منِ او می ماندیم ...اگر به پیک گردان گوش می سپردیم ...اگر در خلوت هامان خود را می فهمیدیم ...اگر مهتاب را در کوچه های خط مقدم می یافتیم....

بازهم سی مرغ همان سی مرغ می ماند ؟

...........................................................................

اول:همین جا از بهار و شهیده می خوام و خواهش دارم که اگر من در این تصمیمشون دخلی داشتم و ناراحتشون کردم منو ببخشن و  تجدید نظری کنن ( بقیه خواهشا فحش بارم نکنین که ای بچه پر رو تو رو چه به کار ملت؟...خب منم ساکت نمی مونم که ، خب آخه م...( استغفرالله ، مگه می ذارن دهنمونو نجس نکنیم؟...)...به هر حال این شهیده رو فک کنم اگه یه جشن پتوی درست و حسابی واسش بگیریم حالش جا بیاد ....برا بهار دلم نمی یاد بگم ، ولی بش می گم خواهش خواهش خواهش خواهش زود برگرد که حسابی بچه ها منتظرتن ...

دویّم : لطفا به هِش کی نَبَرخوره ، قصد توهین به هیچ گونه احدالناس ، آدمیزاد ، بچه مخلوق ، نفس بکش و نفس نکش نداشتم ...اوکّی؟...

سیّم : همون نکته ی دویّم .

چهارم : لینکا رو شمردی؟

پنجم : هیچ کدام !!!...

ششم : نَبَرخوره همان برنخوره هس ! :دی

 


نوشته شده در  شنبه 86/8/26ساعت  9:0 عصر  توسط نورالهدی 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یا علی
کشف یک ترکش جدید!
همان یک‏ِ جاودانه
پدرم چو دریاست!
آغازم می کنی؟
امان از واحد!
طعم خاک
ریحانه‏ام
[عناوین آرشیوشده]