سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هوالنور

دروغ نگو؛ حداقل به خاطر آب و نمکی که از آن نوشیده ای و نمک گیرت کرده است.

نمی توانی این بارهم مانند دفعات قبل دست رد به سینه اش بزنی وخود را کنار بکشی. یعنی وجودش را نداری، جربزه اش را نداری؛ آخر تو نمک گیری.

دروغ نگو؛ تو با دریاغریبه نیستی، حتی اگر خود را غریبه فرض کنی. اگر جرأتش را داشتی که امواج پر تلاطمش را به هنگام عصبانی شدنش در خود سکنا نمی دادی وبا لبخندت آرامش.

اگر ساحلی بودی که قرار بود اهل این بی معرفتی ها شوی، به هنگام طلوع وغروب خورشید مأوای عاشقانش نمی شدی، آنها را دور می کردی.

یک کلام: تو دوستش داری، با تمام وجود.

ساحل!

دیگرغرور و تظاهر را کنار بگذار.

نگذار که این ساحل دیگر میعادگاه عاشقانی همچو من-به صبح و شام- نباشد.

تو حافظ باش این رسم پهلوانی-نمک گیرکردن- را که دیگران فراموش کرده اند. سر مشق آینده گانی باش که آنقدر سرگرم روزمره‏گی های خود هستند که از یاد برده اند فرد و افرادی را که عمری آنها را نان و نمک داده اند. یادشان رفته است که پدری دارند؛ عمری آنها را نمک گیر کرده است. شاید آنها هم روزی مانند من، خود را از تمام مشغولیات رها کنند و بر دستان توی ساحل اندکی بنشینند و با دیدن تو یادشان بیاید که وقت آن است-لختی زمان هم گذشته-که گل بوسه ای هر چند ناقابل، اما به رسم نمک گیری بر دستان پدر بگذارند!

پهلوان ساحل! از این گاه به بعد دعای خیر من و... به همراه تو خواهد بود که دیگر فیلت یادآور هندوستان نشود تا دریایت را فراموش کنی!

رفقا! یادمان باشد که نا سپاس از دستان نوازشگر پدر که همچو امواج دریا بر وجود ساحل است، نباشیم.

 

 

*عید همتون مبارک!

**ببخشید اگه خسته شدین.

***حسابی دعا کنین، همه ی دوستارو. اگه وقت شد، برا ماهم. ممنون میشیم.

****دیگرامری نیست!!

الهی! ظلمت نفسی وغفرلی.


نوشته شده در  چهارشنبه 87/4/26ساعت  1:30 عصر  توسط بشری 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یا علی
کشف یک ترکش جدید!
همان یک‏ِ جاودانه
پدرم چو دریاست!
آغازم می کنی؟
امان از واحد!
طعم خاک
ریحانه‏ام
[عناوین آرشیوشده]