سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این طور وقت ها نباید نوشت. باید نشست و فکر کرد. در این که چطور می شود خوب را با بد معامله کرد. در این که چطور با آن همه آلودگی می پذیرنت. در این که...اصلا لازم نیست من همه را برایت بگوم، خودت همه را از بَری. مگر کم دیده ای از این محبت ها؟

به قول دوستی، بدی اگر دیده ای حقّت بوده و اگر هم (بر فرض محال) خوبی دیده ای از دستمان در رفته!...جدای از شوخی گردنم باریک تر از یک تار موست، اگر حقی بر این باریکه داری بگو و حلالم کن تا همین را هم از دست ندهم. از هیچ کس و هیچ کس هیچ دلخوری و ناراحتی به دل ندارم. کربلا نرفته بودم شاید رفتم!

یا حسین

نظرات این پست، خصوصی می ماند!


نوشته شده در  پنج شنبه 86/12/23ساعت  12:43 صبح  توسط نورالهدی 
  نظرات دیگران()

یا محمّد

تمام شیرنی نامه همان آخرش است. سند و مدرک نامه هم آخر می آید، همان که امضا می گوییمش. اگر نامه خیلی مهم باشد، آخرش یک مُهر هم می زنند که آن مهر بدون شک باید قابل اطمینان باشد پس آن را روی انگشتر هک می کنند تا فقط نشانه ی صاحبش باشد، آن انگشتر هم مثل عاشق دلسوخته هیچ وقت از صاحبش جدا نمی شود. انگار با خون دلش برصفحه نامه یار بوسه می زند. می دانی به آن انگشتر چه می گویند؟ خاتم!

یک خاتم دیگر هم میشناسم، همان که مُهر نامه ی معشوق است؛ نامه ای به عمر خلقت.او نامه را پایان می دهد و اطمینان گیرنده می شود. همیشه با معشوقش است. اصلا اسمش را بدون معبود نشنیده ای؛ می گویی محمّد رسول الله.

 

..................................................

این روزها صلوات یادت نرود.

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/12/16ساعت  11:31 عصر  توسط نورالهدی 
  نظرات دیگران()

امروز سخت گذشت بر من، خیلی سخت. به اندازه تمام عمرم وحشت کردم، آنچنان ترمز گرفتم که سرم محکم به شیشه ی دلم خورد و هم دلم شکست و هم سرم! تمام هیاهوی اطرافم چون زمزمه ای خفیف به گوشم می رسید. همان چیزی که اینچنین مرا ترساند به فکرم انداخت. فکر کردم، خیلی. به اینکه اگر آن چند روز که مادرم نبود به خاطر دلتنگی، آن همه بی تابی کردم و حتی بیماری جسمی گرفتم اگر فردا روزی کوچ کردم به آن خانه ی کوچک نقلی و خرمایی نصیب دیگران شد چه کسی کنار من خواهد بود؟ با آن همه تنهایی چه کنم؟ در همین حال و احوال بودم که نفسی عطرآگین از راه رسید، آنچنان کلامش شیرین بود که می خواستم صدها و هزاران بار تکرارش کنم.

حدیث قدسی:

        آیا اندیشیده ای چقدر تنها خواهی بود؟
               ساعتی؟
                     روزی؟
                           ماهی؟
                                 سالی؟
                                      چند هزار سال؟
                                            چند میلیون سال؟
                                                با خودت فکر کن و بیاندیش.
                                                     هر قدر که قرار ست پس از مرگ با من تنها باشی 
                                                        در دنیا با من انس بگیر، آگر لحظه ای، لحظه ای 
                                                                                              و اگر همیشه، همیشه.

 

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!

وقتی غفلت می کنی، آرام روی دستت می زند و بعد به لطافت حریر نوازشت می کند و بوسه می زند بر دستت و تو غرق اشک می شوی.

---------------------------------------------------------

نمی دانم چرا نوشتمش! شاید اندکی ذهنم خالی شود و شاید هم سند این ترسم بماند. برای همیشه.

آن حدیث قدسی را از کتاب تنهایی محمد رضا زائری پیدا کردم.

خسته ام، زیاد. حقم دهید که سخت گذراندم.

دعایم کنید.

 


نوشته شده در  یکشنبه 86/12/12ساعت  12:10 صبح  توسط نورالهدی 
  نظرات دیگران()

بسم محبوب الحسین

رسالت...اسلام...شیعه...سقیفه...سیلی...استخوان در گلو...خار در چشم...پهلوی شکسته...غربت...تاسوعا...دلهره...تشنگی...شب وداع...دشمن بی امان...یار بی وفا...عاشورا...ظهر...آفتاب سوزان...چشمان خونبار...کودکان بی تاب... شیرخواره ی تشنه...مادر تکیده...عباس...علی اکبر...قاسم...سکینه...رقیه....عطش...زینب...دست برادر...کمر حسین...ایثار...حسین...حسین...حسین...دل زینب...حنجره ی حسین...دل زینب...حنجره ی حسین...گودال قتله گاه...تلّ زینبیه...شمر...سینه....خنجر...گلو...خون...خون...خون...دل زینب...دل زینب...شانه ی آسمان... دشت زمین...فریاد...شیون...ناله...دشمن...صحرا...غروب...خیمه...آتش...گوشواره...دل های کوچک...سینه های بی قرار ...شب بیابان... اسب های دونده... شمریان بی رحم... کودکان حسین...یتیم...زنجیر...شام...زینب...رسالت...اسلام...سجاد...40...40...40...جابر...محبوب...کاروان...گمشده ی یتیم...صحرای سوزان...پیکر برادر...داغ دل...خون دل...باز شدن زخم...شیعه...شیعه...شیعه...اباصالح...هر سال...هر لحظه...اربعینی دوباره...دل مولا...ناله ی شبانه...چشمان اشکبار...دعا...دعا...دعا...اللهم عجّل لولیک الفرج...اللهم عجّل لولیک الفرج...اللهم عجّل لولیک الفرج

 

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

کربلا رفته ای؟ دیده ای؟ چشیده ای؟

امشب کربلا عشق بازی به پا شده....


نوشته شده در  چهارشنبه 86/12/8ساعت  11:13 عصر  توسط نورالهدی 
  نظرات دیگران()

به من گفت بهترین و مذهبی ترین سیستم ارائه دهنده ی سرویس وبلاگ، پارسی بلاگ است. خیلی سریع اولین وبلاگم را در همین سیستم باز کردم و خوشحال بودم که این سرویس مجهّز، مذهبی ست. تلاش روزافزون مدیران را شاهد بود، از خودگذشتگی ها را و پاسخگویی صبورانه شان به مشکلات. وقت گذاری بدون هیچ چشم داشتی برای بهتر شدن سیستم. از امکانتش لذت می بردم هر چند که گاهی ساعت ها به خاطر سرعت بدی که داشت وقتم تلف می شد. گاهی هر چه زور می زدم نوشته ها را ارسال نمی کرد و معمولا پست هایم با سه چهار روز تاخیر روی صفحه می آمد ولی همه ی این ها را به جان می خریدم .اما...

جناب پارسی بلاگ خان

اما وقایعی پیش آمد و چیزهایی را دیدم که کمی به ادامه ی کار در این سیستم مردّد شدم . البته بعضی از این ها فقط زائیده ی خود وبلاگ نویسان بود. کسانی که رفتارهای تند مذهبی از خود نشان می دادند و در کنارش از الفاظ نادرست و زننده بهره می گرفتن. به نام دین و مذهب تمام کارهایشان را توجیه می کردند. بدجور خاله زنک بازی رواج پیدا کرده بود و همه به کار هم کار داشتند و خیلی موارد دیگر.خود پارسی بلاگ هم علی رغم تمام امکانت و مزایایش ایراد هایی داشت.

چند شب پیش بود. خواهرم نشست کنارم و صفحه ی اصلی پارسی بلاگ را دید، نگاهش به پربازدید ها افتاد، خواست که نگاهی بیاندازد. من هم تا به حال ندیده بودم پس قبول کردم. ولی وقتی صفحه ی یکی از همین پربازدید ها باز شد می خواستم سریع دکمه ی مانیتور را فشار دهم تا تصاویر را خواهرم نبیند. از یک طرف دیدن چنین صحنه هایی درست نبود واز طرف دیگر شاید گفت حفظ آبروی پارسی بلاگ! چون خیلی تعریفش را کرده بودم که بعله مدیریت محتوایی دارد و از این مزخرفات خبری نست! ولی دیدم ای دل غافل نه تنها این ها حذف نشده که در صفحه ی اصلی قرار گرفته اند تا اگر کسی هم در امان مانده از غافله عقب نماند.

---------------------------------------

خیلی وقت بود که می خواستم انتقاداتم را بیان کنم ولی همان حفظ آبرو نمی گذاشت! الان پشیمانم و عذر می خواهم. امیدوارم جناب پارسی بلاگ این نا رفاقتیم را ببخشد.

بارها گفته ام، به افراد مختلف. از کسی و چیزی انتقاد می کنم که برایش ارزش و احترام قائلم و خواهان بهتر شدنش هستم.

سه چهار نفر دیگر هم اعتراضاتی داشتند که به نوع دیگری بیان کردند.

ایشان هم متن خوبی در این رابطه با کمی تفاوت نگاشته اند.

اگر جایی را اشتباه بیان کردم خواهشمندم روشنم کنید.

از طرف تمام دوستان و هم سنگری هایم به تمام مدیران پارسی بلاگ مخصوصا جناب آقای فخری خسته نباشید می گویم و امیدوارم موجب رنجش خاطرشان نشده باشم.


نوشته شده در  یکشنبه 86/12/5ساعت  11:42 عصر  توسط نورالهدی 
  نظرات دیگران()

بسم الله

باید 18 سالت باشد تا بتوانی رأی دهی؛ قانون جدید کشور است! وقتی شنیدم سرم سوت شید. یعنی تا این حد نوجوانان ایران کمتر از هم سن و سالانشانند؟ به گمانم سایرین سن رانندگی را کرده اند 16 سال . نمی گویم سایرین ملاکند، نه! بحثم سراین است که در ابتدا همه سرمایه ی ذهنی یکسان دارند و این کوشش، تلاش و تدبیرشان است که موجب پیشرفت می شود. استادمان آمار تاسف باری می داد. می گفت ضریب هوشی کودکان 6 ساله ی ایران 3 برابر کودکان امریکایی ست و ضریب هوشی همان کودکان امریکایی بعد از دوران دانش آموزی 3 برابر نوجوانان ایرانی می شود. این همه اختلاف؟ آدم دلش می سوزد که چگونه استعداد های نازنین را می کوبند.

با کودکان در مدارس چه می کنند؟

برای شرط سنی رأی دادن هم ایران به جای بالابردن سطح درک و فهم نوجوانان و ارتقا کیفیت نظام آموزشی، سن تصمیم گیری را پایین آورده تا بالاخره روزی جنابان عقول به کار افتند. به قول معروف به جای حل کردن مساله، صورت مساله را پاک کرده.

------------------------------

وزیر را هم استعفا دادند(؟). تا کی استیضاح و استعفا؟ الله اعلم!

به دو نفر باید تبریک ویژه می گفتم ولی...! از خدا ممنونم که چنین روزی را قرار داد. این حرف را قبلا برای یکیشان گفته بودم.

 


نوشته شده در  شنبه 86/11/27ساعت  12:6 صبح  توسط نورالهدی 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یا علی
کشف یک ترکش جدید!
همان یک‏ِ جاودانه
پدرم چو دریاست!
آغازم می کنی؟
امان از واحد!
طعم خاک
ریحانه‏ام
[عناوین آرشیوشده]